
با اسم "ربّ"
در بحث «حق و ظهورات» (جلسۀ 4، 14 رجب 1436) به تبیین موضوع «از بالا ببین...» میپردازیم.
گفتیم انسان در سیر نزول، به کثرت میآید تا در سیر صعود، به وحدت برگردد؛ اما این بار با درک حقیقت هستی که حقّ و ظهوراتش است و با این رؤیت که خود او نیز از این هستی جدا نیست. قرار است انسان در این سیر، جنبۀ وجهالخلقی را فانی کند و در جنبۀ وجهاللّهی، تعین بگیرد و یکسویه شود.
"وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیعْبُدُونِ."[1]
این آیه، از خلقت سخن میگوید و خلقت، امری است که به دنیا و عالم ناسوت مربوط میشود. یعنی تعین و مَظهریت را میگوید، نه فقط ظهور وجود و جنبۀ وجهاللّهی را. درواقع تعین گرفتن و مَظهر شدن، فقط با آمدن در دنیا میسّر است و هیچ رتبه از وجود برای انسان، بدون آمدن او در دنیا و ناسوت، ارزشمند و لذتبخش نیست. از این رو بزرگترین عنایت الهی به انسان، نزول او در دنیاست تا بتواند لذت عشق و قرب حق را بچشد.
اما دنیا چیست؟
اگر آیات و روایات را بگردیم، اغلب در ذمّ دنیا سخن گفتهاند. مثلاً حضرت علی(علیهالسلام) در نهجالبلاغه همواره دنیا را مذموم شمرده و فقط یک جا آن را مسجد دوستان خدا و تجارتخانۀ اولیاءالله خوانده است[2]. این تفاوت در توصیف دنیا، نشان از آن است که منظور، دنیای خارج نیست؛ چون آن برای همه یکسان است. پس چیست؟ دنیای هرکس، ارتباطی است که او در رتبۀ مَظهریتش با هستی دارد؛ و کثرت ذمّ دنیا نشان میدهد که اغلب انسانها دنیای مذموم را دارند.
علامت دنیای مذموم هم فقط در فعل نیست؛ بلکه در قلب، نگاه، گرایش و تعلق است. یعنی هرکس باید ببیند که آیا نگران بهرهمندی از دنیا در جهت بندگی و رشد معنایش است یا نگران کم و زیادها و خوش و ناخوشهای دنیا.
دنیای صحیح یعنی تا آخر عمر، وظیفهات را در مقابل همه چیز به نحو احسن انجام دهی؛ اما غصه و شادیِ داشتن و نداشتن را نخوری. دیگران را رها نکنی، اما جز با حق، انس نگیری؛ یعنی حق را در خود و دیگران ببینی و آن گاه انس بگیری. اگر این گونه باشی، هرجا و در هر رتبه و موقعیتی باشی، میتوانی در مسجد دنیا بندگی کنی. چگونه؟
"اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذی خَلَقَ."[3]
ما در دنیا آمدهایم تا آموزشهایی را که در ظهورات گرفتهایم (تعلیم اسماء)، خودمان پرورش دهیم؛ برای همین، اسم "ربّ" به میان میآید، آن هم ربّ پیغمبر(صلّیاللهعلیهوآله). اگر ربّ او را پیدا کنیم، ربّ خود را یافتهایم؛ چون راه رسیدن به خدا، حتماً از انسان کامل میگذرد. او راه را برایمان باز میکند؛ اما خودمان باید قدم برداریم و برویم؛ چگونه؟ با معرفت. فقط باید در ناسوت، چشممان به آنکه او را تربیت میکند، باشد و او همان است که ما را تربیت میکند. یعنی هیچ کاری را بیخیال نکنیم و نه حتی با خیالهای نازل مادی و معنوی؛ بلکه با خیال ربّ پیامبر که عالیترین درجۀ تربیت را دارد. یعنی همواره طوری حرکت کنیم که بهترین تأثیر را در تربیت درونمان داشته باشد.
وگرنه هر حرکت مادی یا معنوی که به قرب انسان کامل نباشد، ما را مشغول و اسیر خود و نگرانِ بود و نبودش میکند. حتی نگرانیِ اینکه فردا چه کنم، چه بگویم، چه میشود، چه میگویند و...، نوعی اسارت است! قرار است ما وظیفۀ خود را انجام دهیم و کاری به چند و چونش نداشته باشیم؛ چون به نظام هستی اعتماد داریم و میدانیم که سیرش را درست میرود. شاید بپرسید از کجا وظیفه را تشخیص دهیم. اما اصل وظیفه را تعیین کردهاند؛ به ما گفتهاند: برای دنیا غصه نخور؛ و این، تشخیص نمیخواهد. چنانکه وقتی غصه میخوریم، خود را سرزنش میکنیم؛ این یعنی تشخیص میدهیم.
آری؛ حرکت با اسم "ربّ"، حرف نیست. موضوع تمام حرکات و سکنات ما، بلکه حکم آنها باید "ربّ" باشد. یعنی هم ورودمان در میدان، براساس ربوبیت الهی باشد و هم غایت خروجمان. اما برای رسیدن به حکم، ابتدا باید موضوع را به خوبی بشناسیم. یعنی باید در عالم ربوبیت برویم و بفهمیم هرچه خدا به ما داده، از علم و نطق و فهم و مال و...، برای چه داده؛ تا بفهمیم باید با آن چه کنیم و به کجا برسیم.
درحقیقت او با هر نعمت، به ما یک مسئولیت و تعهد داده تا اول، خودمان را تربیت کند و بعد از طریق ما، ربوبیتش را برای دیگران ظهور دهد. پس نباید فکر کنیم اگر علمی یا مالی داریم، ما هادی و روزیرسان دیگران هستیم؛ بلکه اگر هم خیری از این طریق به آنها برسد، ظهور ربوبیت حقّ است، نه ما.
حرکت با "ربّ" یعنی هدف هریک از مظاهر ناسوتی را به لحاظ حق و خالق بشناسیم و آنها را در راستای این هدف، جهت دهیم. ببینیم خدا برای چه این را به ما داده و به دیگری نداده و برعکس؛ چون هرکس با آنچه خدا به او داده، تربیت میشود، نه با آنچه به دیگری داده و به او نداده است.
در جریان سجده بر آدم، آدم برای تربیت، باید مسجود میشد؛ لذا نگفت: خدایا من قابل نیستم؛ و به امر الهی تن داد. اما شیطان که باید سجده میکرد، خود را برتر دید و امر خدا را نپذیرفت. در هر حالی که هیچ کدام خودشان مستقل نبودند؛ بلکه مَظهر ظهورات حقّ بودند و از این لحاظ، هیچ برتری و بدتری نسبت به هم نداشتند. فقط براساس نوع مَظهریت، نوع تربیتشان متفاوت بود و باید این را میفهمیدند.
"كَلاَّ إِنَّ الْإِنْسانَ لَیطْغٰى. أَنْ رَآهُ اسْتَغْنٰى"[4]؛ انسان وقتی خود را میبیند، میخواهد جلوی خدا کم نیاورد و در مقابل او، اظهار بینیازی میکند، حال آنکه بینیاز نیست. به این ترتیب، کارش به طغیان میکشد. هرکاری که به سوی حقّ و ربّ پیامبر جهتدار نباشد، این کار را با انسان را میکند. پس باید استغنا را از خود کنار زد؛ نه فقط در گناه، بلکه در طاعاتی که به هوای نفس انجام میشود و تشخیص درست و غلطهایی که معیار آن، نظر به خود و غیر است. اگر اینها را کنار بزنیم، درست و غلط برایمان روشن میشود و چنان با یقین، آن را میبینیم، که حتی اگر همه در مقابلمان بایستند، اسم "ربّ" به ما قدرت میدهد تا کم نیاوریم؛ چون جهت داریم.
[1]- سوره ذاریات، آیه 56 : و جنّ و انس را نیافریدم، مگر برای اینکه بندگیام کنند.
[2]- حکمت 131.
[3]- سوره علق، آیه 1 : بخوان به اسم "ربّ"ات که خلق کرد.
[4]- سوره علق، آیات 6 و 7 : همانا انسان، حتماً طغیان میکند؛ از اینکه خود را بینیاز ببیند.
نظرات کاربران